#2

 

 

 

مترسک

نه برای درخت شدن

نه برای تماشای باغ ساخته شده .

 

می ترسم ...

از باور مترسک به باغبان و درخت


این باغ یک عمر است جوانه ای به خود ندیده

می ترسم ...

از یک عمر باور جوانه زدن  ، از موج غرور در نگاه مترسک ...

 

من

 بیزارم از تمامِ این ترس های عادت شده ! 

  


" احمقانه اوّل باش، احمقانه آخر باش

احمقانه صلح بکن، احمقانه هی بستیز


احمقانه سنگ بشو، احمقانه تر عاشق

احمقانه بوی خون، احمقانه چیزی تیز


احمقانه حسّ گناه، احمقانه تر وجدان

احمقانه لختِ لخت، احمقانه چشمی هیز


احمقانه هی تکرار، احمقانه کار و کار

احمقانه شهر کثیف، احمقانه شهر تمیز


شهر خیمه شب بازی... و خدای نخ در دست

خنده ی تماشاچی، شهر مسخره آمیز


صبح: احمقانه سلام! عصر: احمقانه وداع!

احمق کمی جذّاب، احمق خیال انگیز


بین پوچی و پوچی، انتخاب یک سوراخ

احمقانه عشق من! احمقانه مرد عزیز!


یک تساوی مضحک، زن مساوی مرد است

مرد از احمقی لبریز، زن از احمقی لبریز


شاعری که می خواهد از خودش فرار کند

احمقی که می خواهد از هر آنکه و هر چیز...


شهر خیمه شب بازی... و نخی که پاره شده

یک طناب سرگردان، نعش مرد حلق آویز"


شعر از سید مهدی موسوی