غریـب در پیـراهن


هر روز، جهان است و فرازی و نشیبی

این نیز نگاهی است به افتادن سیبی


در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز

آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی


آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟

باید همه ی عمر خودت را بفریبی


چون قصه ی آن صخره که از صحبت دریا

جز سیلی امواج نبرده ست نصیبی


آیینه ی تاریخ تو را درد شکسته ست

اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!


فاضل نظری - کتاب «گریه های امپراتور»

نظرات 2 + ارسال نظر
Raphael 30 اردیبهشت 1390 ساعت 01:55 ب.ظ

عـــــالـــی به خصوص بیت یکی مونده به آخر

قدرت شاعر یعنی این ، که با کلمات کاملا روزمره اینقدر قشنگ و تاثیر گذار بتونه شعر بگه

شاید فاضل نظری دایره واژگان اشعارش به اندازه شاعران معاصر دیگه وسیع نباشه ( که البته یک امتیاز منفی حساب میشه ) اما تسلط و ساده گوییش فوق العاده اس

مثلا همین واژه های "صخره" - "موج" - "سیلی" - "آیینه" ؛ توی شعر " بعد از آن" از دفتر آن ها هم اومده :

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم


سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام ، هر قدر بی مهری کنی می ایستم


تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نَگریستم


چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم


زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

جالبیش اینه که با اینکه خیلی از کلمات در شعرای مختلف تکرار میشن،اما مضامین 2 شعر گاهی هیچ ربطی به هم نداره! یعنی استفاده از کلمات یکسان و منتقل کردن مفاهیم متفاوت. گاهی هم در انتخاب کلمات یه نوع خرق عادت هست.مثلاً من خیلی این بیت را دوست دارم:
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
و مثالهای دیگه که از کلمه ای که نماد چیز خاصیه تو ذهن ما، یه حالت عکس اونو ایجاد میکنه.
البته این تکرار کلمات یکسان گاهی خیلی خسته کننده میشه.من کتاب "آن ها" را خیلی نپسندیدم چون به نظرم نصف شعراش تقریباً یه چیز را میگفتن!
یه نکته ی دیگه که برای من جالب بود اینه که شعر اقلیت توی کتاب گریه های امپراتور اومده و شعر گریه های امپراتور توی کتاب اقلیت! شعری به اسم آن ها هم که نیست کلاً !

آدم 8 خرداد 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

نمی دونم چرا شعر کلاسیک یا حداقل شعر معاصر با قالب های کلاسیک رو به شعر نو ترجیح می دم و این هم یکی از اشعار معاصر بود با خصوصیت دوم و من خوشم اومد! البته شعری که علی گفت رو خیلی پسندیدم چون درونمایه اش حاکی از ایستادگی بود نه مثل شعری که ثمین گفته نا امیدی! (هر چند که همون طور که خودتون گفتین واژگان تقریبا یکسان هستند)
شاعر رو اصلا نمیشناسم و فقط اسمشو توی بحثایی که داشتیم شنیدم
اما در مورد کم بودن گنجینه واژگان شاعر که گفتید، خیلی دیگه از شعرای ما هم همین طور بودند و بهترین نمونه ای که می تونم براتون بگم خواجه حافظ خودمونه! هر چند دایره واژگانش محدوده اما خوب خیلی هم کم نیست ولی به پای خیلی دیگه از شعرا نمی رسه. باز هم با همین واژگان محدود با هنر خودش شعری رو آفریده که از همه دیگر اشعار برتر و بالاتره چه از لحاظ هنر، چه احساس و چه عنوان کردن مسائل اخلاقی
در کل به نظر من محدود بودن دایره واژگان، هر چند که قبول دارم خسته کننده اس، خیلی مهم نیست و طرز استفاده از اونا خیلی می تونه تاثیرگذار تر باشه

ممنون از نظرتون. در مورد شعر حرف خاصی ندارم که بزنم اما به شخصه تا وقتی که روزی چندبار از خودم میپرسم «آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟!» ،نمیتونم خیلی امیدوارانه با قضیه روبرو بشم و بقول شاعر «همه ی عمر خودم را بفریبم»! البته من اسمشو میذارم پذیرش واقعیت، نه ناامیدی.هرچند که شباهت و تفاوت این 2تارو دقیقاً نمیتونم مشخص کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد