در مه


تنها،پرسه زدن در مه !

هر سنگی و هر بوته ای تنهاست،

هیچ درختی، درخت دیگر را نمیبیند،

همه تنهایند.


زندگی برایم پر فروغ بود

آن گاه که جهانم پر از یاران بود؛

اکنون دگر مه فرو افتاده است،

دگر هیچ چیز به دیده در نیاید.


براستی خردمند نیست

آنکه تاریکی را نشناسد

تاریکی ای که پیوسته و آهسته

او را از همگان جدا می سازد.


تنها، پرسه زدن در مه!

زندگی انزوایی ست.

هیچ کس،هیچ کس را نمی شناسد،

همه تنهایند.



از سروده های هرمان هسه

نظرات 3 + ارسال نظر
ADAM 21 اردیبهشت 1390 ساعت 12:39 ق.ظ

باز هم من رو به یاد صفحات اول کتاب "journey to Ixtalan" نوشته کارلوس کاستاندا میندازه. البته همون چند صفحه اول این کتاب رو هم بیشتر نخوندم! ولی راهکار بسیار جالب و به نظر کارآمدی رو برای جا انداختن تنهایی و نبود پشتیبان در ذهن یک کودک ارائه داده بود

(اینم از اظهار فضل بنده)

Raphael 21 اردیبهشت 1390 ساعت 09:22 ب.ظ

همه این ها را گفت تا بگه : " هیچ کس، هیج کس را نمی شناسد "

کاملا واضح و درست !

Ben 29 اردیبهشت 1390 ساعت 09:31 ب.ظ

ghashang bood

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد